جدول جو
جدول جو

معنی مثله شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مثله شدن
(نَ / نِ شِ کَ تَ)
گوش و بینی بریده شدن:
نعوذ باﷲ اگر زان یکی شود مثله
ز حرص حمله بود همچو جعفر طیار.
ابوحنیفۀ اسکافی (از تاریخ بیهقی چ فیاض ص 277).
اگر زن حجام بر فساد و ناشایست تحریض و معاونت روا نداشتی مثله نشدی. (کلیله و دمنه). و رجوع به مثله شود
لغت نامه دهخدا
مثله شدن
سانسورشدن، خراب شدن، ابتر شدن، ناقص شدن (نوشته، اثر) ، بریده شدن، تکه تکه شدن (اندام، جوارح)
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مچاله شدن
تصویر مچاله شدن
فشرده و مالیده و له شدن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ کَ دَ)
مشهور شدن. (آنندراج). شهرت یافتن در صفتی:
شد مثل در خام طبعی آن گدا
او از این خواهش نمی آمد جدا.
مولوی.
ز زخم من به رعنایی مثل شد تیغ خونریزش
کند اندام پیدا آب چون در جویبار افتد.
صائب (از آنندراج).
، مورد مثل واقع شدن حکایتی. حکم مثل پیدا کردن حدیث و داستانی
لغت نامه دهخدا
آشتی دادن سازگار کردن بصلاح آوردن، آشتی دادن: اهتمام تواگر مصلح اضداد شود سر برآرد ز گریبا ابد شخص ازل. (وحشی بافقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاله شدن
تصویر هاله شدن
بدور چیزی گرد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وصله شدن
تصویر وصله شدن
مورد وصله و پینه قرار گرفتن وصله خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واله شدن
تصویر واله شدن
شیفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفله شدن
تصویر نفله شدن
از میان بشدن، تلف شدن، مال بیهوه خرج شدن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
در آمیزیدن، گرد آمد شدن گرد آورده شدن جمع شدن، ترکیب شدن: و اجسام چون مولف شدند از آن چیزی حادث شود که هم بدان اجسام مانند بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملکه شدن
تصویر ملکه شدن
راسخ شدن صفتی در نفس: (ملکه شدن آن حالت باطن را بر وجهی که زوال نپذیرد) (اوصاف الاشراف. 10)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منثلم شدن
تصویر منثلم شدن
رخنه دار و شکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نشاندار شدن، نگارین شدن نشان کرده شدن، منقش و مخطط شدن (جامه لباس فرش) : ... و داند که هر که او را کسوت عدم بطراز و جود معلم شد
فرهنگ لغت هوشیار
آگاهیدن آگاه شدن باخبر شدن، مشرف شدن بازرس گردیدن: چون بر خوارزم مطلع شدند
فرهنگ لغت هوشیار
آویزان شدن آویخته شدن، از شغل خود بر کنار شدن کارمند دولت موقتا تا باتهام و رسیدگی بعمل آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلط شدن
تصویر مسلط شدن
چیره شدن دست یافتن غالب شدن تسلط یافتن دست یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
دارا شدن و به تصرف در آوردن و ضبط کردن، صاحب چیزی شدن، خداوند چیزی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تاشت گشتن تاشتیدن سپرده شدن قطعی شدن ثابت شدن، مقرر شدن مختص گشتن: الب ارسلان. . به ری بر تخت مملکت بنشست وسلیمان برادر را بر کنار گرفته و پادشاهی عراق و خراسان برو مسلم شد
فرهنگ لغت هوشیار
آبله بر آوردن، عقده ای که بسبب راه رفتن بسیار در پا پیدا شود، کوفته شدن خسته گشتن، مجروح شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بشکل لوله در آمدن شکل استوانه بخود گرفتن (چنانکه فرش یا کاغذکه در نوردند
فرهنگ لغت هوشیار
داستانی شدن نمونه شدن مورد مثل واقع شدن حکایت و داستانی، در صفتی مشهور شدن: شد مثل در خام طبعی آن گدا او ازین خواهش نمی آمد جدا. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مچاله شدن
تصویر مچاله شدن
فشرده و مالیده شدن (در دست)
فرهنگ لغت هوشیار
اندام بریدن، شکنجه دادن گوش یا بینی کسی را بریدن: روا نبود کافران را مثله کردن، شکنجه دادن عقوبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تنپوش یافتن خلعت یافتن خلعت پوشیدن: سهام الدوله بخلعت سرداری شمشیر مرصع شرابه مروارید مخلع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلد شدن
تصویر مخلد شدن
مخلد گریدن: جاوید شدن جاودان شدن جاوید گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثله کردن
تصویر مثله کردن
((~. کَ دَ))
گوش هاوبینی کسی را بریدن، شکنجه دادن، عقوبت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلم شدن
تصویر مسلم شدن
((مُ سَ لَّ شُ دَ))
قطعی شدن، ثابت شدن، مقرر شدن، مختص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکلف شدن
تصویر مکلف شدن
((~. شُ دَ))
انجام کاری را به عهده گرفتن، به سن بلوغ رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملکه شدن
تصویر ملکه شدن
((~. شُ دَ))
بسیار خوب و دقیق در یاد و حافظه ماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
Finance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finansować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
финансировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
фінансувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financieren
دیکشنری فارسی به هلندی